غزل مناجاتی با خداوند
من که از قــافــلۀ پیر مغــان جـا مانـدم تک و تنها شدم، از همسفران جا ماندم لطف تو گر چه مرا لحظه ای تنها نگذاشت با گـنـه اُنس گــرفتـم و همان جـا ماندم شهداء پای وصــال تو ز جان بگذشتند منِ دلبستـۀ این جــان گـران جــا ماندم جلوۀ نور تو با این که جهان را پُر کرد بین تاریکــی دنیا، نگــران جــا مانــدم دل به غیر تو که بستم به زمین افـتادم قلبـم افتــاد به دست دگــران جا مــاندم |